جوانی فصل شورانگیز زندگی و مظهرنشاط و سازندگی است.
روح لطیف و قلب ظریف جوان، جلوه ی زیبای آفرینش
و صحیفه ی مصفای هستی است.
با سپری شدن ایام کودکی و ورود به دنیای نوجوانی
و سپس جوانی، اشتیاق و تلاش جوانان برای شناخت خود
و پایه گذاری صفات شخصیتی و هویت منسجم
چندین برابر می شود.
برای این منظور چه زیباست که به چشمه جوشان فیض الهی،
یعنی قرآن کریم مراجعه کنیم و با شناسایی الگوهای رفتاری مناسب،
آن ها را به جوانان عزیزمان که قلب با صفایشان سرشار از نور معنویت
و فضیلت طلبی است، ارایه کنیم،
هم چنان که پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) فرموده است:
«اوصیکم بالشباب خیراً فانّهم ارقّ افئدة».
به شما سفارش می کنم تا در مورد جوانان به نیکویی رفتار کنید؛
زیرا قلب هایی رقیق و نفوذ پذیر دارند.
در راستای این هدف،
به شماری از آیات سوره مبارکه «القصص» اشاره می کنیم
که در آن ماجرایی مطرح می شود
که میان حضرت موسی (علیه السلام) و دختران جوان
و مؤمن «مدیَنی» رخ داده است.
در این جا، دو الگوی زیبای اخلاقی و رفتاری
برای جوانان معرفی می گردد.
درهنگام جوانی، اتفاقی برای حضرت موسی پیش می آید،
به گونه ای که در جریان دفاع از یکی از افراد بنی اسرائیل،
یکی از فرعونیان را می کشد.به همین دلیل، ناچار می شود
از مصر هجرت کند و به سرزمینی دیگر پناه برد.
پس راه مدین را در پیش می گیرد:
«ولمّا ورد ماء مدین وجد علیه أمّة من النّاس یسقون
و وجد من دونهم إمرأتین تذودان
قال ما خطبُکما قالتا لا نسقی حتّی یصدر الرّعاء وأبونا شیخ کبیر».
و هنگامی که به چاه آب مدین رسید، گروهی از مردم را
در آن جا دید که چهار پایان خود را سیراب می کنند.
در کنار آن ها دو زن دید که مراقب گوسفندان خویش هستند
(و به چاه نزدیک نمی شوند) به آن ها گفت: کار شما چیست؟
(چرا گوسفندان خود را آب نمی دهید؟) گفتند:
ما آن ها را آب نمی دهیم تا چوپان ها همگی خارج شوند
و پدر ما مرد کهن سالی است.
حضرت موسی (علیه السلام) با سختی فراوان
و پس از چند روز مسافرت بدون توشه و امکانات، به شهر مدین می رسد؛
وی پس از ورود به شهر متوجه می شود گروهی از مردم برای آب دادن
به گوسفندان خود اطراف چاه جمع شده اند. در این میان،
آن چه نظر ایشان را به خود جلب می کند، وجود دو خانم است
که کمی دورتر از جمعیت ایستاده اند
و علت عقب تر ایستادن آن ها این است که نمی خواهند
با چوپانان برخوردی داشته باشند.
حضرت موسی (علیه السلام) به سمت آنان می رود
و می پرسد که کارشان چیست. وی برای کمک به این دو خانم
از چاه آب می کشد. سپس برای استراحت
به سوی سایبان می رود:
«فسقی لهما ثمّ تولی الی الظلّ وقال ربّ انّی لما أنزلت الیّ من خیر فقیر».
موسی برای آنان آب کشید. سپس رو به سوی سایه آورد و عرض کرد:
پروردگارا! هرخیر و نیکی برمن فرستی،
من به آن نیازمندم.
این حرکت حضرت موسی (علیه السلام) نشانه شدت غیرت
و تعصب ایشان نسبت به زنان با شخصیت و عفیف جامعه است.
پس از انجام این عمل نیک و دعایی که می کند،
درهایی به رویش باز می گردد و فصل جدیدی
از زندگی اش آغاز می شود.
«فجاءته إحداهما تمشی علی استحیاء قالت إن أبی یدعوک لیجزیک
أجر ما سقیتَ لنا فلمّا جاءه و قصّ علیه القصص
قال لا تخَف نجوتَ من القوم الظالمین».
یکی از آن دو به سراغ او آمد،
در حالی که با نهایت حیا گام برمی داشت و گفت:
پدرم از تو دعوت می کند تا مزد سیراب کردن گوسفندان را
برای ما به تو بپردازد. هنگامی که موسی نزد او (شعیب)
آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت:
نترس، از قوم ستم کار نجات یافتی.
بدین ترتیب، حضرت موسی (علیه السلام)
با مردی آشنا می شود که در این آشفته بازار حتی در
مقابل کاری کوچک، مزد آن را می دهد.